۱۳۸۹ آذر ۲۴, چهارشنبه

حلوای نذری خاله و حرکات مذبوحانه ما

خاله‌ی من حلوای منحصر به فردی می‌پزد. اگر شک دارید فیلم زیر را ببینید. پدربزرگم نذر داشت که ظهر عاشورا غذای نذری بدهد. نذرش بعد از خودش همچنان پابرجا است و دایی‌ام آن را ادامه می‌دهد. پارسال حلوای خاله‌ام حسابی خشک و سفت شده بود. قبل از سفت شدنش آن را به تکه‌های بزرگ تقسیم کرده بودند اما این تکه‌ها آنقدر سفت شده بودند که کارد هم حریفشان نمی‌شد. به گمانم عزاداران حسینی مجبور شده‌اند با زنجیر و سنج و قمه به جان حلوا بیفتند. حرکات مزبوحانه ما که نتیجه چندانی نداشت، مال آنها را نمی‌دانم.   



اگر قادر به دیدن فیلم نیستید، از یکی از لینکهای زیر با حجم 2.63MB دانلودش کنید:

http://rapidshare.com/files/437139413/Halva.avi

http://www.2shared.com/video/dcC-i0-b/Halva.html

۱۳۸۹ آذر ۱۸, پنجشنبه

مهندسی کامپیوتر گرایش باستان‌شناسی

کلاً برای درک علوم کامپیوتری، داشتن تخصص در علوم باستان‌شناسی، زیست‌شناسی و آگاهی از دوره‌های مختلف زمین‌شناسی لازم و بلکه کاملا ضروری است.
باور نمی‌کنید؟ اگر در کامپیوتری با فسیل جانوری که میان زمین وهوا معلق مانده روبرو شوید چه خواهید کرد؟ چطور می‌فهمید که این یک فسیل است؟ چطور می‌فهمید که فسیل چه جانوری است؟ و از همه مهم‌تر چگونه زمان مرگ آن موجود و آخرین باری را که کامپیوتر نظافت شده است را تشخیص می‌دهید؟

۱۳۸۹ آبان ۱۹, چهارشنبه

خرابی

تماس تلفنی یک کارمند با بخش کامپیوتر:
-«الو! سلام.»
-«سلام. بفرمایید!»
-«اسکنر ما خراب شده. بیاین درستش کنین.»
-«مشکلش چیه؟»
-«عکس یه خانم رو میذاریم که اسکن بشه، اما عکس یه آقا رو اسکن میکنه.»
-
-«الو! الو!»
-[خنده]«مشکل این اسکنر به این راحتیا حل شدنی نیست. خیلی کار میبره تا درست بشه.»
......

۱۳۸۹ آبان ۷, جمعه

کنترل ترافیک پل آزادگان در میدان باطنی

من فوتوشاپ‌کار ماهری نیستم ولی سعی کرده‌ام با استفاده از فتوشاپ نشان دهم که چگونه می‌توان با نصب موانع مناسب ترافیک ورودی به پل آزادگان را کنترل کرد.
با سه ردیف از این جداکننده‌ها می‌توان مسیرهای رفت و برگشت و همچنین پیاده‌روها تفکیک کرده و جلوی عبور موتورسوارها از روی پیاده‌رو را گرفت. چون بخشی از ترافیک در اثر سرعت حرکت بسیار کند اتومبیلها روی پل ایجاد می‌شود، با تفکیک مسیرها و افزایش ایمنی، سرعت حرکت وسایل نقلیه افزایش پیدا می‌کند و در نتیجه ترافیک کم می‌شود.  


۱۳۸۹ مهر ۱۹, دوشنبه

استفاده از جداکننده‌های مسیر برای کنترل ترافیک پل آزادگان

در میدان جانبازان که ورودی شمالی پل آزادگان است، چند مانع جداکننده مسیر جاده که به آنها Delineator هم می‌گویند نصب شده است. با این کار کنترل جریان ترافیک ورودی به پل خیلی بهتر شده و اتومبیلها حداکثر در دو ردیف می‌توانند به ورودی پل نزدیک شوند. اگر کار مشابهی در میدان باطنی هم انجام شود شاید دیگر نیازی به وجود افسران راهنمایی و رانندگی برای کنترل مداوم ترافیک پل نباشد. حتی بهتر است که این جداکننده‌ها امتداد داده شده و در تمام طول مسیر پل نصب شوند تا مسیرهای رفت و برگشت  وسایل نقلیه کاملا از همدیگر جدا شده و عبور و مرور با بیشترین سرعت ممکن و بیشترین ایمنی انجام شود. به خصوص بارها اتفاق افتاده که دو موتورسیکلت از روبرو با هم تصادف کرده و خسارات مالی و جانی زیادی به بار آمده است.


۱۳۸۹ مهر ۸, پنجشنبه

چند عکس تازه از پل شادروان و آن فاضلاب ملعون

چند عکس تازه گرفته‌ام. یکی از عکسها به صورت پانوراما است و می‌توانید آن را با اندازه بزرگ دانلود کنید. تمام عکسها از قسمت شمالی پل-بند شادروان هستند.

Shadorvan dam-bridge پل-بند شادروان





۱۳۸۹ شهریور ۲۷, شنبه

پیشنهاد یک راه حل موقت برای حفظ پل-بند شادروان

متاسفانه ریخته شدن فاضلابها به رود کارون، هم موجب آلودگی آب این رود می‌شود و هم مواد شیمیایی موجود در آنها به سازه‌های باستانی و میراث گذشتگان ما هم آسیب زیادی می‌زنند. یکی از این فاضلابها دقیقا به پایه‌های قسمت شمالی پل-بند شادروان می‌ریزد. برای نجات این پل برنامه‌های پیچیده و بلند مدتی تهیه شده است. اما به نظر من می‌توان با انجام یک کار ساده حداقل تا زمانی که برنامه‌های اصلی اجرایی شوند، از این پل محافظت کرد.
می‌توان با منحرف کردن این فاضلاب و منتقل کردن دهانه ورودی آن به کمی بالاتر، از سرازیر شدن مستقیم فاضلاب به پایه‌های پل جلوگیری کرده و غلظت آلاینده‌ها در آنها به میزان خیلی زیادی کاهش داد. برای انجام این کار نیازی هم به دستگاه‌های حفاری و ساختمانی نیست. چند نفر کارگر و یا عده‌ای از دوستداران میراث فرهنگی هم می‌توانند با ابزارهایی مانند بیل و کلنگ و فرغون، این فاضلاب را تغییر مسیر داده و از پل دور کنند. این فاضلاب ابتدا در جهت مخالف پل و به سمت بالادست رود می‌رود. اما بعد از طی چند متر به سمت پل تغییر جهت می‌دهد. اگر قبل از این تغییر جهت مسیر آن را ادامه داده و برایش یک جوی مناسب ایجاد کنیم، دهانه ورودی فاضلاب به رود کارون، از شادروان بسیار دور می‌شود. با این کار هنوز هم آلاینده‌ها وارد آب رود می‌شوند. اما چون غلظت خود را از دست می‌دهند و با حجم بالایی از آب ترکیب می‌شوند، خطر بسیار کمتری برای پل شادروان ایجاد می‌کنند.
  

نظر شما چیست؟

۱۳۸۹ شهریور ۱۵, دوشنبه

امام حسین در ثانیه‌های پایان عمر

سخنرانی، مسابقه، شام. به نظر شما نسبت ثانیه‌های پایانی عمر مبارک امام حسین با این کارها چیست؟


۱۳۸۹ شهریور ۱۴, یکشنبه

تعمیر شارژر لپتاپ در منزل (تعمیرکار شارژر لپتاپ خود باشید)

مدتی بود که شارژر لپتاپم درست کار نمی‌کرد. وقتی که به برق وصلش می‌کردم، محافظ داخلی‌اش فعال فعال می‌شد و بعد از چند دقیقه برق را وصل می‌کرد. چند وقت بعد وضعیت آنقدر بد شده بود که حتما باید چند ضربه به شارژر می‌زدم و یا آنرا روی زمین می‌کوبیدم تا برق را وصل کند. باز هم مدتی به همین شکل کار کرد تا اینکه کاملا از کار افتاد. وقتی که به برق می‌زدمش فقط صدای ضعیف تایمر محافظش شنیده می‌شد و دریغ از کمی شارژ. حالا که دیگر کاملا از شارژر لپتاپ قطع امید کرده بودم، در اینترنت جستجو کردم تا شاید یک بنده خدایی قبلا به همین درد مبتلا شده باشد و راه حلی جلوی پایم بگذارد. وبلاگ بی‌همزبان را پیدا کردم. این آقای بی‌همزبان که احتمالا حالا دیگر همزبانش را پیدا کرده است. (آخرین پست وبلاگش مربوط به بیش از یک سال پیش است.) هم همین مشکل را با یک شارژر سونی داشته و به شکل محیرالعقولی با استفاده از یک کارد میوه‌خوری و یک تکه دستمال کاغذی (و به گفته خودش مقداری هم اعتماد به نفس کاذب) توانسته شارژرش را تعمیر کند. قضیه از این قرار است که یکی از قطعات شارژر (ترانزیستور قدرت و یا آی.سی ریگولاتور) که همه‌ی جریان شارژ باتری از آن عبور می‌کند به قدری داغ می‌شود که حرارتش باعث ذوب شدن لحیم پایه‌هایش می‌شود.
خوب، حالا که مشکل پیدا شد و یک بنده خدایی با امکانات بدوی توانسته مشکل را حل کند، منِ تا بنِ دندان مسلح چرا نتوانم!؟
پس با اعتماد به نفس کاملا غیر کاذب دست به کار شدم و شارژر لپتاپ خودم را با موفقیت تعمیر کردم.

مراحل تعمیر شارژر لپتاپ به شرح زیر می‌باشد:

1. آماده کردن وسایل:
همه‌ی وسایل موجود را کنار دستتان قرار دهید (یا خودتان بروید کنار وسایل). من این وسایل را استفاده کردم: انبردست، وسایل لحیم‌کاری، چاقوی کوچک ولی محکم، پیچ‌گوشتی دوسوی بزرگ و مولتی‌متر.

 2. باز کردن قاب شارژر:
شارژر لپتاپها در اصطلاح پِرِسی هستند. یعنی پیچی برای باز کردن ندارند و حتما باید قاب آنها را بشکنید تا بتوانید به مدارات داخلی‌اش دسترسی پیدا کنید. در این مرحله با استفاده از چاقوی کوچک و پیچ‌گوشتی و انبر دست، قاب را به گونه‌ای که از شیار باریکی که دورش دیده می‌شود (و محل پِرِس شدن قاب است) شکسته و باز می‌کنیم. اگر این کار را به دقت انجام دهید، ظاهر شارژرتان حفظ می‌شود. روشی که من به کار بردم این بود که انبردست را به صورت بسته، داخل قسمتی که کابل برق شهر به آن وصل می‌شود گذاشتم و بعد با فشار بازش کردم. البته دقت کردم که با فشار زیاد لبه‌های شارژر را نشکنم.



3. جدا کردن لایه‌های محافظ فلزی و پلاستیکی دور مدارات:
دور مدارات شارژر یک لایه‌ی عایق پلاستیکی و یک قاب فلزی قرار دارد. قاب فلزی فقط از یک نقطه‌ی کوچک به مدار لحیم شده است که به راحتی می‌توان آنرا با هویه و قلع‌کش جدا کرد. قاب فلزی به راحتی جدا می‌شود. لایه‌ی عایق هم با مقدار زیادی چسب به مدار چسبیده است که البته چسب محکمی نیست و می‌توان با کمی دقت این لایه را سالم جدا کرد.




4. رفع نقص مدار:
حالا باید قطعه‌ی مشکل‌ساز را پیدا کرده و لحیم پایه‌هایش را با هویه محکم کنیم. البته کمی لحیم اضافه هم به پایه‌ها بزنیم بهتر است. ممکن است از عود کردنش جلوگیری کند. البته شارژر من در کابل خروجی‌اش هم دچار مشکل شده بود که با قطع کابل و لحیم کردن مجددش مشکل حل شد.



5. آزمایش:
قبل از اینکه همه‌چیز را به وضعیت سابقش برگردانید، اول شارژر را آزمایش کنید تا مطمئن شوید که عمل جراحی موفقیت‌آمیز بوده است.

6. بستن شارژر:
لایه‌ی عایق را با کمی (دقت کنید گفتم کمی.) چسب سر جایش محکم می‌کنیم و بعد قاب فلزی را هم دورش قرار داده و محل اتصالی را که جدا کرده بودیم دوباره لحیم می‌کنیم. مدار را که حالا دوباره ساندویچ شده است، داخل قاب قرار می‌دهیم. قبل از چسباندن قاب اول امتحانش کنید که به درستی جا برود. فراموش نکنید که کمربند شارژر را هم که کابلها را جمع می‌کند، سر جایش قرار دهید. حالا لبه‌های قاب را به مقدار کافی چسب بزنید (لبه‌های هر دو نیمه‌ی قاب را) و آنها را محکم روی هم فشار دهید. من دور قاب را هم خیلی محکم چسب برق پیچیدم و حتی یک هاون سنگین را هم رویش گذاشتم.



7. استفاده از شارژر:
بعد از چسباندن قاب شارژر از آن استفاده کنید و باتری لپتاپ‌تان را شارژکنید. با این کار هم باتری لپتاپ را که احتمالا حسابی خالی شده است شارژ می‌کنید. هم با این کار شارژر گرم می‌شود و چسبها زودتر خشک می‌شوند. بعد از گذشت چند ساعت و اطمینان از خشک شدن چسبها می‌توانید چسب برق دور آن را باز کنید.

شارژر آماده است. نوش جان!


۱۳۸۹ شهریور ۹, سه‌شنبه

سفرنامه‌ی سوریه

قصد داشتم گزارش روزانه سفرم به سوریه را هر روز و از خود سوریه بنویسم. اما فیلترینگ مسخره سوریه و همچنین مشکلاتی که در این سفر داشتیم باعث شد که تمام شوق و ذوقی که قبل از سفر داشتم به کلی از بین برود.

فرودگاه:
فرودگاه دمشق جایی بود که هواپیماها فرود می‌آمدند و هیچ شباهت دیگری به یک فرودگاه (آن هم فرودگاه بین‌المللی) نداشت. قبل از عبور از گمرک، حتی یک آبسردکن هم نبود. بعد از یک ساعت انتظار و عبور از گمرک فرودگاه فهمیدیم که اساساً فرودگاه آبسردکن ندارد و برای رفع تشنگی مجبور شدیم تا رسیدن به هتل صبر کنیم. کلا به ترمینال مسافرتی بیشتر شبیه بود تا فرودگاه.

وسایل نقلیه:
اتوبوسها همگی کهنه بودند و در اصطلاح توریستی نبودند. یکی از اتوبوسهایی که در فرودگاه منتظرمان بودند، مشکل داشت و کولرش کار نمی‌کرد. پنجره همکه نداشت. کسانی که در آن اتوبوس بودند حسابی خیس عرق شدند. کلا وضعیت اتوبوسها و وسایل نقلیه از هر نظر (سیستم خنک کننده، نظافت و نزاکت) نامطلوب بود. کرایه یک تاکسی برای رفتن از حرم حضرت زینب به حرم حضرت رقیه پنج هزار تومان بود و کرایه یک ون، ده هزار تومان.

هتل:
هتل ذوالفقار نزدیک حرم حضرت زینب بود. کلا ایرانی‌ها در آن منطقه تعداد زیادی هتل ساخته‌اند. حرم حضرت زینب از شهر دمشق دور است و اطرافش یک شهرک تقریبا در حد محله‌های فقیرنشین اهواز تشکیل شده است. قیمت زمین نباید آنجا خیلی بالا باشد. هتل ما نوساز بود. اما دقیقا طبق مدل بساز و بفروشی که در ایران هم می‌بینیم ساخته شده. آسانسورهایش اغلب مواقع خراب بودند. وقتی هم که کار می‌کردند نمی‌توانستند وزن سه فرد درشت هیکل را تحمل کنند. کلا فکر می‌کنم حداکثر وزنی را که تحمل می‌کردند، 300 کیلوگرم بود. سرویس‌دهی بسیار بد بود. تا اعتراض نمی‌کردیم کسی جوابگوی مشکلات نبود. چند بار برای گرفتن آب معدنی مجبور شدم از طبقه سوم به زیرزمین هتل بروم. همیشه خسته و کوفته به هتل می‌رسیدم و بعد یا باید در صف طویل تنها آسانسوری که کار می‌کرد می‌ایستادیم و یا از پله‌ها بالا می‌رفتیم.

بازار:
بازار دمشق (یا همان بازار شام معروف) جایی دیدنی بود. اما جای خرید کردن نبود. هم دستفروشها و هم کسبه تا می‌توانستند گرانفروشی و کمفروشی می‌کردند. متاسفانه مسافرت کردن با خانمها این بدی را دارد که وقت زیادی را باید صرف بازار و خرید، کنیم. شاید چیزی حدود ده درصد خریدهایمان چیزهای بدردبخوری بودند که در ایران (ولو پانصد تومان گران‌تر) نمی‌توانستیم پیدا کنیم. تمام فروشنده‌ها در حقیقت کلاهبردارهایی بودند که از سیل زواری که همه‌روزه از مقابل دکانشان در عبورند ماهی‌های چاق و چله صید می‌کنند. چه فروشندگانی که در دل شهر قدیمی دمشق و اطراف حرم حضرت رقیه بودند و چه فروشندگان همسایه‌ی حرم حضرت زینب در آن شهرک کذایی.
 توصیه من این است که اگر گذرتان به سوریه افتاد تا می‌توانید نخرید.
  
اماکن متبرکه و زیارتگاه‌ها:
باز هم ما ایرانی‌ها پول مملکتمان را خرج آباد کردن سرزمین‌های بیگانه کرده‌ایم. این معصومین و بزرگان دینی محتاج بارگاه و گنبد و مقبره نیستند. اما ظاهرا ما ایرانی‌ها قرار نیست این موضوع ساده را درک کنیم. در سوریه اماکن زیارتی زیادی وجود دارد که آرامگاه مردان و زنان بزرگی هستند. این زیارتگاه‌ها در طول تاریخ همواره مورد توجه و احترام مردم سوریه بوده‌اند. اما از زمانی که ما ایرانی‌ها توانسته‌ایم به راحتی سرمایه خود را به آنجا منتقل کنیم و با هواپیما به سوریه رفت و آمد کنیم، در این چند ساله، همان بلایی را بر سر اماکن مقدسه سوریه آورده‌ایم که قبلا بر سر زیارتگاه‌های ایران آورده بودیم. مقبره‌ها تجهیز شده‌اند و به انواع زیورهای ممکن آراسته شده‌اند. امکانات رفاهی برای زائران مهیا است و کمبودی دیده نمی‌شود بجز ساده‌زیستی همین بزرگانی که برایشان بارگاه و مقبره ساخته‌ایم.

لبنان:
سفر یک‌روزه‌ای هم به لبنان داشتیم. لبنان هم از نظر آب و هوا و هم از نظر سطح رفاه و بهداشت و تمدن، از سوریه برتر است. تمام ساختمانهایی که در جنگ 33 روزه با اسرائیل تخریب شده بودند،‌در مدت کوتاهی بازسازی شده بودند. بجز دو-سه ساختمان که آثار گلوله‌های توپ و ترکش و گلوله در وجب به وجبشان دیده می‌شد، همه‌ی ساختمانها نوسازی شده بودند. در لبنان ابتدا صخره‌ی مرگ و صخره‌ی عشق را دیدیم. سپس لنج‌سواری کردیم و بعد کلیسای جامع بیروت را که از صد سال پیش بر فراز ارتفاعات لبنان در حال ساخت است ومجسمه حضرت مریم را دیدیم. البته اجازه نمی‌دادند که مجسمه بزرگ حضرت مریم را که به آن مادر لبنان هم می‌گویند از نزدیک ببینیم اما وارد کلیسا شدیم. کلیسای مدرنی است که مانند یک کشتی فنیقی ساخته شده است. زیرا لبنانی‌ها خود را از نژاد فینیقی می‌دانند. بعد سوار تله‌کابین شدیم و از بالای کوه تا نزدیکی ساحل رفتیم. در ایستگاه تله‌کابین فروشگاه بزرگی بود که حدود دو ساعت از وقتمان را آنجا هدر دادیم. از آنجا برای صرف ناهار به یک رستوران KFC رفتیم و مرغ کنتاکی خوردیم. برای نماز هم به مسجد امام صادق که ظاهرا تنها مسجد شیعیان بیروت بود رفتیم. مرید مسجد ما را وادار کرد که از یک حوضچه مخصوص و یک سیستم وضوخانه عجیب عبور کنیم تا خدای ناکرده مسجد را به نجاست آلوده نکنیم. نکته جالب این بود که فقط آقایان باید چنین کاری می‌کردند و وضوخانه و ورودی بانوان چنین شکلی نداشت. بعد از نماز هم عازم بازگشت به سوریه شدیم که البته سر مرز به دلیل جابجایی یکی از مسافران اتوبوسمان حسابی معطل شدیم. اما در کل، سفر به لبنان جزو قسمتهای خوب سفرمان بود.

دکتر علی شریعتی:
یکی از جاهایی بود که دوست داشتم حتماً ببینم. مقبره کوچکی بود در گوشه‌ی قبرستانی در جوار حضرت زینب. یک اتاقک شش متری که داخلش عکس‌هایی از دکتر شریعتی گذاشته بودند. زوار خیلی کمی داشت. دکتر شریعتی در سوریه خیلی غریب است. خیلی غریب!

Syria 2010

۱۳۸۹ مرداد ۱۵, جمعه

فیلترینگ عجیب سوریه

سلام
امشب بالاخره یک کافی‌نت پیدا کردم و دارم از سوریه پیام میدهم. از دو حالت خارج نیست. یا توری که انتخاب کرده‌ایم، تور خوبی نیست و یا سوریه کشور خوبی برای مسافرت نیست. جزئیات کامل این سفرم را باید در یک فرصت مناسب‌تر بنویسم. چون به شکل بسیار عجیبی تمام دامنه‌ی blogspot.com در سوریه فیلتر شده است. خیلی عجیب است چون بررسی کردم و فهمیدم که حتی سایتهای ... هم فیلتر نیستند. انشاالله اگر توانستم مشکل را حل کنم، فردا عکسهایی را که گرفته‌ام برایتان می‌گذارم.
فقط همین را اضافه کنم که قبری را که برایش به سوریه آمده‌ام زیارت کردم. جای همه شما خالی است. می‌دانم که دلتان می‌خواست شما هم اینجا بودید و زیارتش می‌کردید.

۱۳۸۹ مرداد ۱۲, سه‌شنبه

زیارت دمشق

امروز پرواز می‌کنم به سوریه. در دمشق مقبره‌ای هست که باید زیارت کنم.

۱۳۸۹ مرداد ۴, دوشنبه

اگه یه روز...

سری زدم به سایت بزرگمهر حسین‌پور، این کمیک استریپ برایم خیلی جالب بود. نظر من هم درباره‌ی بزرگ شدن تقریبا همین است. بیشتر اوقاتی که کسی به شما می‌گوید «بزرگ باش» یا «بچگی نکن» در حقیقت منظورش این است که «به دیگران رحم نکن» یا «فرصت طلب باش» یا «احساساتت را پنهان کن». کسی که بزرگ شده باید با چنگ و دندان به فرصتهایش بچسبد و مواظب باشد دیگران از او پیشی نگیرند. کسی که بزرگ شده حق ندارد گریه کند. حق ندارد احساساتش را بروز دهد و خود واقعیش را نشان دهد. کسی که بزرگ شده نباید با دیگران صادق باشد. کسی که بزرگ شده باید گرگ شود. کسی که بزرگ شده حتی یک ذره هم نباید شبیه بچه‌ها باشد.
بزرگمهر خیلی خوب خودش را از راه کاریکاتور و طراحی بیان می‌کند. حتما به سایت بُزی کارتون سری بزنید. بهترین کارهای بزرگمهر را می‌توانید آنجا ببینید.



صفحه اصلی این کمیک استریپ: http://www.bozicartoon.com/gallery_page.aspx?pid=13

۱۳۸۹ تیر ۲۸, دوشنبه

از قیاسش خنده آمد خلق را

این عکس را در تاریخ 22 اردیبهشت گرفته‌ام. در تصویر پای خودم (شماره‌ی کفشم 46 است) به همراه سر تا پای جناب آرمان (خواهرزاده‌ام) دیده می‌شوند. خاله‌هایش به تناسب احساساتشان «آرماندو» و «آرنولد» هم صدایش می‌کنند. وقتی که این عکس را گرفتم فقط ده روز سن داشت. فکر کنم بچه‌ای زرنگ و پر انرژی باشد چون روز یازدهم اردیبهشت که روز جهانی کار و کارگر است به دنیا آمده.



اسفند دود کنید و «ماشاالله، هزار ماشاالله» بگویید. بچه‌ی مردم را چشم نزنید خوبیت ندارد. پای بزرگ که چشم زدن ندارد.

۱۳۸۹ تیر ۲۴, پنجشنبه

بازهم وقت‌نشناسی شهرداری شوشتر

امروز راس ساعت ده صبح، سوار تاکسی بودم و از پل آزادگان رد می‌شدم که دیدم پرسنل محترم و وقت‌نشناس شهرداری در این ساعات اوج رفت و آمد مشغول چراغانی پل برای این ایام ولادت هستند. چرا چنین کارهای غیر ضروری را در ساعات شب و یا حداقل در ساعات بسیار خلوت ظهر انجام نمی‌دهند؟





۱۳۸۹ تیر ۱۹, شنبه

سفرنامه شیراز

قرار بود سه‌شنبه هشتم تیرماه برگه‌های امتحانی همکارم را بردارم و بروم شیراز. بلیت گرفته بودم برای ساعت پنج و ربع عصر. اما صبح ساعت ده بود که از خواب بیدار شدم و حس کردم سرحال هستم و می‌توانم همین حالا راه بیفتم. با آقای رفیعی تماس گرفتم تا هم خبر بدهم که میخواهم زودتر راه بیفتم و هم بپرسم که چطور می‌توانم به سریعترین شکل ممکن خودم را به شیراز برسانم.
باید از شوشتر می‌رفتم به ترمینال شرق اهواز و از آنجا به گچساران (اسم رسمی‌اش روی نقشه دوگنبدان است) و از گچساران هم به شیراز. ساعت هفت و نیم رسیدم شیراز. کل مسیر از شوشتر تا شیراز با توقف‌های بین راه هشت ساعت طول کشید. آقای رفیعی و همسرش با اتوموبیل پرایدشان آمدند پیشوازم. نیمه‌ی راه منزلشان بودیم که آقای دکتر رحمانی تماس گرفت و خواست که بروم اراک برای برنامه‌ریزی انجام پروژه‌ام. آن شب خانم رفیعی شام خوشمزه‌ای پخته بود و من که بین راه وقت ناهار خوردن نداشتم و آن روز را با کیک و دلستر سر کرده بودم، تا خرخره خوردم. بعد از آن یک فیلم دیدیم و بعد هم لالا.
صبح روز بعد من و فرهاد رفتیم به پاسارگاد. چند تابلوی راهنمای قهوه‌ای رنگ مربوط به سازمان میراث فرهنگی کنار بزرگراه نصب بود و فاصله تا پاسارگاد را نشان می‌داد. اما همه آنها جدید بودند و پیدا بود که تا چند سال قبل مسیر رفتن به پاسارگاد حتی تابلوی درست و حسابی نداشته است. البته همین تابلوهای فعلی، هم تعدادشان کم بود و هم در قسمتهای مهمی مثل دوربرگردانها و یا تقاطعها نصب نشده بودند.
اگر می‌خواهید شکوه عظمت کار شاهان باستانی ایران را درک کنید فقط کافی است به نامهایی که مردم به آثار به جا مانده از آنها گذاشته‌اند توجه کنید:
  • آرامگاه کورش: مشهد مادر سلیمان
  • آرامگاه کمبوجیه: زندان سلیمان
  • آتشکده پاسارگاد: تخت مادر سلیمان
حتی با گذشت بیش از دو هزار سال از دوران کورش و رونق پاسارگاد، مردم ایران ساختن چنین بناهای عظیم و با شکوهی را خارج از توان انسان می‌دانستند و ساخت آنها را به دیوها و اجنه تحت فرمان حضرت سلیمان نسبت می‌دادند. 
آن روز هوا خیلی گرم و آفتاب بسیار سوزنده بود. تمام منطقه پاسارگاد که در آن زمان از درختان و باغهای زیبا پوشیده شده بود، حالا دیگر جز یک زمین بایر و پر از خارهای بیابانی نیست. آخرین عصر یخبندان زمین در دوازده هزار سال قبل بوده است. پس می‌توان پذیرفت که در زمان کورش، منطقه پاسارگاد محلی با دمای معتدل و بسیار سرسبز بوده است. اما آن روز، ما که حسابی آفتاب‌سوخته و گرمازده شدیم و بجز چند درخت که در محوطه پارکینگ بود، هیچ سایه‌بان دیگری وجود نداشت. بقیه آن روز را در خانه ماندیم و فقط برای صرف شام بیرون رفتیم و شامی‌کباب خوردیم. روز پنجشنبه صبح به زیارت حافظیه رفتیم و عصر هم رفیم مسجد و بازار وکیل و چند جعبه نان یوخه خریدم برای سوغات. به نارنجستان قوام و خانه زینت الملوک نرسیدیم. انشاالله سفر بعدی. شب هم برای شام به فست‌فود امپراطور رفتیم. امپراطورش بر خلاف انتظارم رومی بود نه چینی. جمعه صبح هم زیارت مقبره سعدی بود و حوض ماهی زیرزمینش و بعد هم به همان ترتیبی که آمده بودم برگشتم شوشتر.
جای شما خالی بود. مهمان‌نوازی آقای رفیعی و همسرشان بسیار عالی بود. با اینکه مشکلی برای مادربزرگ خانم رفیعی به وجود آمده بود اما نگذاشتند به من بد بگذرد. انشاالله غیر از مهمان‌نواز بودن خوش‌قول هم باشند و در آبان‌ماه که هوای شوشتر خنک و دلپذیر است مهمان من باشند.

Shiraz 1389

۱۳۸۹ تیر ۱۶, چهارشنبه

اول ایمنی؛ بعد کار

چون قرار است که در این وبلاگ درباره‌ی شوشتر هم بنویسم، قبل از گذاشتن عکسها و شرح سفرم به شیراز و اراک اول مطلبی را درباره‌ی شوشتر می‌نویسم. (مثل شهرزاد قصه‌گو شدم ها!)

اواخر اردیبهشت حدود ساعت ده و نیم صبح سر چهارراه رجایی منتظر تاکسی بودم که دیدم کارگرها آمدند وسط چهارراه و بدون مقدمه و بدون نصب حتی یک تابلوی خطر شروع کردند به کندن آسفالت. اتوموبیلها و موتورسوارها با سرعت زیادی از کنارشان عبور می‌کردند و هر لحظه احتمال داشت که تصادفی اتفاق بیفتد. متاسفانه شهرداری شوشتر خیلی از کارهایی را که باید در طول شب انجام دهد، در ساعات روز و آن هم در ساعات شلوغ و پر رفت و آمد انجام می‌دهد. فقط یک یا دو مورد هم نیست. حتی تعویض چراغهای خیابانها هم در طول روز انجام می‌شود. آن هم به این شکل خطرناک و حتی بدون رعایت ساده‌ترین نکات ایمنی. شاید دلیل این کار این باشد که مهندسین و ناظرین شهرداری حاضر نیستند خواب شب خود را فدای انجام وظایفشان کنند. شاید هم دلیل دیگری داشته باشد. من که دلیلش را نمی‌دانم اما چیزی را که با چشمهای خودم دیده‌ام و با موبایلم ضبط کرده‌ام اینجا می‌گذارم تا شما هم ببینید و خودتان قضاوت کنید.




این فیلم را می‌توانید از آدرس زیر دانلود کنید:

http://drop.io/kxximrr/asset/street-avi  2MB

۱۳۸۹ تیر ۱۲, شنبه

سفر به اراک

تازه رسیده بودم شیراز که موبایلم زنگ زد. نگاه کردم دیدم آقای دکتر محسن رحمانی استاد راهنمای پروژه پایانی‌ام هستند. من حتی یک بار هم به اراک نرفته‌ام تا ایشان را ببینم. حسابی خجالت کشیدم. از اسفند ماه که از طریق یکی از آشناها که اراک درس می‌خواند امضای ایشان را برای پروپوزالم گرفته‌ام تا حالا هیچ تماسی با استاد نگرفته‌ام. عصر دیروز از شیراز برگشتم. امروز هم که دانشگاه شوشتر بودم برای انجام بعضی از کارها. کارها آن فدر زیاد بودند که حتی نرسیدم برگه‌های معرفی به استاد را تصحیح حکنم. فردا صبح حرکت می‌کنم به سمت اراک. این شهر اراک خیلی بد مسیر است. قطار فقط نیمه شب به اراک می‌رسد. از اهواز به اراک هم که پروازی نیست. باید فردا صبح با اتوبوسهای اندیمشک بروم اراک که تا عصر برسم و بتوانم در مسافرخانه‌ای، جایی اتاق بگیرم. دوشنبه صبح هم می‌روم دانشگاه سراسری اراک تا استاد را ببینم و سه‌شنبه دوباره شوشتر خواهم بود.
عکسهای سفر به شیراز را همان وقت برایتان می‌گذارم. پس فعلا خدا نگهدار تا سه‌شنبه.

پ.ن: این هم عکسهای سفر به اراک: (حوصله ندارم یک پست جدید بنویسم)

Arak 1389

۱۳۸۹ تیر ۷, دوشنبه

سفر به شیراز

فردا به شیراز سفر می‌کنم.
از شیراز که برگشتم، عکسها و خاطراتش را برایتان می‌نویسم.
جایی نروید تا برگردم.خوب؟

۱۳۸۹ تیر ۴, جمعه

اولین پیام من

سلام
این اولین پیام وبلاگ من است. می‌خواهم در این وبلاگ تصاویر و نوشته‌هایی را منتشر کنم که اکثراً مربوط به اتفاق‌های تازه‌ای هستند که می‌بینم و یا می‌شنوم. چون من در شهر شوشتر و در کنار رود کارون زندگی می‌کنم. نام وبلاگم را لب کارون گذاشته‌ام. هر گونه دلیل دیگری قویاً تکذیب می‌شود.