قصد داشتم گزارش روزانه سفرم به سوریه را هر روز و از خود سوریه بنویسم. اما فیلترینگ مسخره سوریه و همچنین مشکلاتی که در این سفر داشتیم باعث شد که تمام شوق و ذوقی که قبل از سفر داشتم به کلی از بین برود.
فرودگاه:
فرودگاه دمشق جایی بود که هواپیماها فرود میآمدند و هیچ شباهت دیگری به یک فرودگاه (آن هم فرودگاه بینالمللی) نداشت. قبل از عبور از گمرک، حتی یک آبسردکن هم نبود. بعد از یک ساعت انتظار و عبور از گمرک فرودگاه فهمیدیم که اساساً فرودگاه آبسردکن ندارد و برای رفع تشنگی مجبور شدیم تا رسیدن به هتل صبر کنیم. کلا به ترمینال مسافرتی بیشتر شبیه بود تا فرودگاه.
وسایل نقلیه:
اتوبوسها همگی کهنه بودند و در اصطلاح توریستی نبودند. یکی از اتوبوسهایی که در فرودگاه منتظرمان بودند، مشکل داشت و کولرش کار نمیکرد. پنجره همکه نداشت. کسانی که در آن اتوبوس بودند حسابی خیس عرق شدند. کلا وضعیت اتوبوسها و وسایل نقلیه از هر نظر (سیستم خنک کننده، نظافت و نزاکت) نامطلوب بود. کرایه یک تاکسی برای رفتن از حرم حضرت زینب به حرم حضرت رقیه پنج هزار تومان بود و کرایه یک ون، ده هزار تومان.
هتل:
هتل ذوالفقار نزدیک حرم حضرت زینب بود. کلا ایرانیها در آن منطقه تعداد زیادی هتل ساختهاند. حرم حضرت زینب از شهر دمشق دور است و اطرافش یک شهرک تقریبا در حد محلههای فقیرنشین اهواز تشکیل شده است. قیمت زمین نباید آنجا خیلی بالا باشد. هتل ما نوساز بود. اما دقیقا طبق مدل بساز و بفروشی که در ایران هم میبینیم ساخته شده. آسانسورهایش اغلب مواقع خراب بودند. وقتی هم که کار میکردند نمیتوانستند وزن سه فرد درشت هیکل را تحمل کنند. کلا فکر میکنم حداکثر وزنی را که تحمل میکردند، 300 کیلوگرم بود. سرویسدهی بسیار بد بود. تا اعتراض نمیکردیم کسی جوابگوی مشکلات نبود. چند بار برای گرفتن آب معدنی مجبور شدم از طبقه سوم به زیرزمین هتل بروم. همیشه خسته و کوفته به هتل میرسیدم و بعد یا باید در صف طویل تنها آسانسوری که کار میکرد میایستادیم و یا از پلهها بالا میرفتیم.
بازار:
بازار دمشق (یا همان بازار شام معروف) جایی دیدنی بود. اما جای خرید کردن نبود. هم دستفروشها و هم کسبه تا میتوانستند گرانفروشی و کمفروشی میکردند. متاسفانه مسافرت کردن با خانمها این بدی را دارد که وقت زیادی را باید صرف بازار و خرید، کنیم. شاید چیزی حدود ده درصد خریدهایمان چیزهای بدردبخوری بودند که در ایران (ولو پانصد تومان گرانتر) نمیتوانستیم پیدا کنیم. تمام فروشندهها در حقیقت کلاهبردارهایی بودند که از سیل زواری که همهروزه از مقابل دکانشان در عبورند ماهیهای چاق و چله صید میکنند. چه فروشندگانی که در دل شهر قدیمی دمشق و اطراف حرم حضرت رقیه بودند و چه فروشندگان همسایهی حرم حضرت زینب در آن شهرک کذایی.
توصیه من این است که اگر گذرتان به سوریه افتاد تا میتوانید نخرید.
اماکن متبرکه و زیارتگاهها:
باز هم ما ایرانیها پول مملکتمان را خرج آباد کردن سرزمینهای بیگانه کردهایم. این معصومین و بزرگان دینی محتاج بارگاه و گنبد و مقبره نیستند. اما ظاهرا ما ایرانیها قرار نیست این موضوع ساده را درک کنیم. در سوریه اماکن زیارتی زیادی وجود دارد که آرامگاه مردان و زنان بزرگی هستند. این زیارتگاهها در طول تاریخ همواره مورد توجه و احترام مردم سوریه بودهاند. اما از زمانی که ما ایرانیها توانستهایم به راحتی سرمایه خود را به آنجا منتقل کنیم و با هواپیما به سوریه رفت و آمد کنیم، در این چند ساله، همان بلایی را بر سر اماکن مقدسه سوریه آوردهایم که قبلا بر سر زیارتگاههای ایران آورده بودیم. مقبرهها تجهیز شدهاند و به انواع زیورهای ممکن آراسته شدهاند. امکانات رفاهی برای زائران مهیا است و کمبودی دیده نمیشود بجز سادهزیستی همین بزرگانی که برایشان بارگاه و مقبره ساختهایم.
لبنان:
سفر یکروزهای هم به لبنان داشتیم. لبنان هم از نظر آب و هوا و هم از نظر سطح رفاه و بهداشت و تمدن، از سوریه برتر است. تمام ساختمانهایی که در جنگ 33 روزه با اسرائیل تخریب شده بودند،در مدت کوتاهی بازسازی شده بودند. بجز دو-سه ساختمان که آثار گلولههای توپ و ترکش و گلوله در وجب به وجبشان دیده میشد، همهی ساختمانها نوسازی شده بودند. در لبنان ابتدا صخرهی مرگ و صخرهی عشق را دیدیم. سپس لنجسواری کردیم و بعد کلیسای جامع بیروت را که از صد سال پیش بر فراز ارتفاعات لبنان در حال ساخت است ومجسمه حضرت مریم را دیدیم. البته اجازه نمیدادند که مجسمه بزرگ حضرت مریم را که به آن مادر لبنان هم میگویند از نزدیک ببینیم اما وارد کلیسا شدیم. کلیسای مدرنی است که مانند یک کشتی فنیقی ساخته شده است. زیرا لبنانیها خود را از نژاد فینیقی میدانند. بعد سوار تلهکابین شدیم و از بالای کوه تا نزدیکی ساحل رفتیم. در ایستگاه تلهکابین فروشگاه بزرگی بود که حدود دو ساعت از وقتمان را آنجا هدر دادیم. از آنجا برای صرف ناهار به یک رستوران KFC رفتیم و مرغ کنتاکی خوردیم. برای نماز هم به مسجد امام صادق که ظاهرا تنها مسجد شیعیان بیروت بود رفتیم. مرید مسجد ما را وادار کرد که از یک حوضچه مخصوص و یک سیستم وضوخانه عجیب عبور کنیم تا خدای ناکرده مسجد را به نجاست آلوده نکنیم. نکته جالب این بود که فقط آقایان باید چنین کاری میکردند و وضوخانه و ورودی بانوان چنین شکلی نداشت. بعد از نماز هم عازم بازگشت به سوریه شدیم که البته سر مرز به دلیل جابجایی یکی از مسافران اتوبوسمان حسابی معطل شدیم. اما در کل، سفر به لبنان جزو قسمتهای خوب سفرمان بود.
دکتر علی شریعتی:
یکی از جاهایی بود که دوست داشتم حتماً ببینم. مقبره کوچکی بود در گوشهی قبرستانی در جوار حضرت زینب. یک اتاقک شش متری که داخلش عکسهایی از دکتر شریعتی گذاشته بودند. زوار خیلی کمی داشت. دکتر شریعتی در سوریه خیلی غریب است. خیلی غریب!