۱۳۸۹ مرداد ۴, دوشنبه

اگه یه روز...

سری زدم به سایت بزرگمهر حسین‌پور، این کمیک استریپ برایم خیلی جالب بود. نظر من هم درباره‌ی بزرگ شدن تقریبا همین است. بیشتر اوقاتی که کسی به شما می‌گوید «بزرگ باش» یا «بچگی نکن» در حقیقت منظورش این است که «به دیگران رحم نکن» یا «فرصت طلب باش» یا «احساساتت را پنهان کن». کسی که بزرگ شده باید با چنگ و دندان به فرصتهایش بچسبد و مواظب باشد دیگران از او پیشی نگیرند. کسی که بزرگ شده حق ندارد گریه کند. حق ندارد احساساتش را بروز دهد و خود واقعیش را نشان دهد. کسی که بزرگ شده نباید با دیگران صادق باشد. کسی که بزرگ شده باید گرگ شود. کسی که بزرگ شده حتی یک ذره هم نباید شبیه بچه‌ها باشد.
بزرگمهر خیلی خوب خودش را از راه کاریکاتور و طراحی بیان می‌کند. حتما به سایت بُزی کارتون سری بزنید. بهترین کارهای بزرگمهر را می‌توانید آنجا ببینید.



صفحه اصلی این کمیک استریپ: http://www.bozicartoon.com/gallery_page.aspx?pid=13

۱۳۸۹ تیر ۲۸, دوشنبه

از قیاسش خنده آمد خلق را

این عکس را در تاریخ 22 اردیبهشت گرفته‌ام. در تصویر پای خودم (شماره‌ی کفشم 46 است) به همراه سر تا پای جناب آرمان (خواهرزاده‌ام) دیده می‌شوند. خاله‌هایش به تناسب احساساتشان «آرماندو» و «آرنولد» هم صدایش می‌کنند. وقتی که این عکس را گرفتم فقط ده روز سن داشت. فکر کنم بچه‌ای زرنگ و پر انرژی باشد چون روز یازدهم اردیبهشت که روز جهانی کار و کارگر است به دنیا آمده.



اسفند دود کنید و «ماشاالله، هزار ماشاالله» بگویید. بچه‌ی مردم را چشم نزنید خوبیت ندارد. پای بزرگ که چشم زدن ندارد.

۱۳۸۹ تیر ۲۴, پنجشنبه

بازهم وقت‌نشناسی شهرداری شوشتر

امروز راس ساعت ده صبح، سوار تاکسی بودم و از پل آزادگان رد می‌شدم که دیدم پرسنل محترم و وقت‌نشناس شهرداری در این ساعات اوج رفت و آمد مشغول چراغانی پل برای این ایام ولادت هستند. چرا چنین کارهای غیر ضروری را در ساعات شب و یا حداقل در ساعات بسیار خلوت ظهر انجام نمی‌دهند؟





۱۳۸۹ تیر ۱۹, شنبه

سفرنامه شیراز

قرار بود سه‌شنبه هشتم تیرماه برگه‌های امتحانی همکارم را بردارم و بروم شیراز. بلیت گرفته بودم برای ساعت پنج و ربع عصر. اما صبح ساعت ده بود که از خواب بیدار شدم و حس کردم سرحال هستم و می‌توانم همین حالا راه بیفتم. با آقای رفیعی تماس گرفتم تا هم خبر بدهم که میخواهم زودتر راه بیفتم و هم بپرسم که چطور می‌توانم به سریعترین شکل ممکن خودم را به شیراز برسانم.
باید از شوشتر می‌رفتم به ترمینال شرق اهواز و از آنجا به گچساران (اسم رسمی‌اش روی نقشه دوگنبدان است) و از گچساران هم به شیراز. ساعت هفت و نیم رسیدم شیراز. کل مسیر از شوشتر تا شیراز با توقف‌های بین راه هشت ساعت طول کشید. آقای رفیعی و همسرش با اتوموبیل پرایدشان آمدند پیشوازم. نیمه‌ی راه منزلشان بودیم که آقای دکتر رحمانی تماس گرفت و خواست که بروم اراک برای برنامه‌ریزی انجام پروژه‌ام. آن شب خانم رفیعی شام خوشمزه‌ای پخته بود و من که بین راه وقت ناهار خوردن نداشتم و آن روز را با کیک و دلستر سر کرده بودم، تا خرخره خوردم. بعد از آن یک فیلم دیدیم و بعد هم لالا.
صبح روز بعد من و فرهاد رفتیم به پاسارگاد. چند تابلوی راهنمای قهوه‌ای رنگ مربوط به سازمان میراث فرهنگی کنار بزرگراه نصب بود و فاصله تا پاسارگاد را نشان می‌داد. اما همه آنها جدید بودند و پیدا بود که تا چند سال قبل مسیر رفتن به پاسارگاد حتی تابلوی درست و حسابی نداشته است. البته همین تابلوهای فعلی، هم تعدادشان کم بود و هم در قسمتهای مهمی مثل دوربرگردانها و یا تقاطعها نصب نشده بودند.
اگر می‌خواهید شکوه عظمت کار شاهان باستانی ایران را درک کنید فقط کافی است به نامهایی که مردم به آثار به جا مانده از آنها گذاشته‌اند توجه کنید:
  • آرامگاه کورش: مشهد مادر سلیمان
  • آرامگاه کمبوجیه: زندان سلیمان
  • آتشکده پاسارگاد: تخت مادر سلیمان
حتی با گذشت بیش از دو هزار سال از دوران کورش و رونق پاسارگاد، مردم ایران ساختن چنین بناهای عظیم و با شکوهی را خارج از توان انسان می‌دانستند و ساخت آنها را به دیوها و اجنه تحت فرمان حضرت سلیمان نسبت می‌دادند. 
آن روز هوا خیلی گرم و آفتاب بسیار سوزنده بود. تمام منطقه پاسارگاد که در آن زمان از درختان و باغهای زیبا پوشیده شده بود، حالا دیگر جز یک زمین بایر و پر از خارهای بیابانی نیست. آخرین عصر یخبندان زمین در دوازده هزار سال قبل بوده است. پس می‌توان پذیرفت که در زمان کورش، منطقه پاسارگاد محلی با دمای معتدل و بسیار سرسبز بوده است. اما آن روز، ما که حسابی آفتاب‌سوخته و گرمازده شدیم و بجز چند درخت که در محوطه پارکینگ بود، هیچ سایه‌بان دیگری وجود نداشت. بقیه آن روز را در خانه ماندیم و فقط برای صرف شام بیرون رفتیم و شامی‌کباب خوردیم. روز پنجشنبه صبح به زیارت حافظیه رفتیم و عصر هم رفیم مسجد و بازار وکیل و چند جعبه نان یوخه خریدم برای سوغات. به نارنجستان قوام و خانه زینت الملوک نرسیدیم. انشاالله سفر بعدی. شب هم برای شام به فست‌فود امپراطور رفتیم. امپراطورش بر خلاف انتظارم رومی بود نه چینی. جمعه صبح هم زیارت مقبره سعدی بود و حوض ماهی زیرزمینش و بعد هم به همان ترتیبی که آمده بودم برگشتم شوشتر.
جای شما خالی بود. مهمان‌نوازی آقای رفیعی و همسرشان بسیار عالی بود. با اینکه مشکلی برای مادربزرگ خانم رفیعی به وجود آمده بود اما نگذاشتند به من بد بگذرد. انشاالله غیر از مهمان‌نواز بودن خوش‌قول هم باشند و در آبان‌ماه که هوای شوشتر خنک و دلپذیر است مهمان من باشند.

Shiraz 1389

۱۳۸۹ تیر ۱۶, چهارشنبه

اول ایمنی؛ بعد کار

چون قرار است که در این وبلاگ درباره‌ی شوشتر هم بنویسم، قبل از گذاشتن عکسها و شرح سفرم به شیراز و اراک اول مطلبی را درباره‌ی شوشتر می‌نویسم. (مثل شهرزاد قصه‌گو شدم ها!)

اواخر اردیبهشت حدود ساعت ده و نیم صبح سر چهارراه رجایی منتظر تاکسی بودم که دیدم کارگرها آمدند وسط چهارراه و بدون مقدمه و بدون نصب حتی یک تابلوی خطر شروع کردند به کندن آسفالت. اتوموبیلها و موتورسوارها با سرعت زیادی از کنارشان عبور می‌کردند و هر لحظه احتمال داشت که تصادفی اتفاق بیفتد. متاسفانه شهرداری شوشتر خیلی از کارهایی را که باید در طول شب انجام دهد، در ساعات روز و آن هم در ساعات شلوغ و پر رفت و آمد انجام می‌دهد. فقط یک یا دو مورد هم نیست. حتی تعویض چراغهای خیابانها هم در طول روز انجام می‌شود. آن هم به این شکل خطرناک و حتی بدون رعایت ساده‌ترین نکات ایمنی. شاید دلیل این کار این باشد که مهندسین و ناظرین شهرداری حاضر نیستند خواب شب خود را فدای انجام وظایفشان کنند. شاید هم دلیل دیگری داشته باشد. من که دلیلش را نمی‌دانم اما چیزی را که با چشمهای خودم دیده‌ام و با موبایلم ضبط کرده‌ام اینجا می‌گذارم تا شما هم ببینید و خودتان قضاوت کنید.




این فیلم را می‌توانید از آدرس زیر دانلود کنید:

http://drop.io/kxximrr/asset/street-avi  2MB

۱۳۸۹ تیر ۱۲, شنبه

سفر به اراک

تازه رسیده بودم شیراز که موبایلم زنگ زد. نگاه کردم دیدم آقای دکتر محسن رحمانی استاد راهنمای پروژه پایانی‌ام هستند. من حتی یک بار هم به اراک نرفته‌ام تا ایشان را ببینم. حسابی خجالت کشیدم. از اسفند ماه که از طریق یکی از آشناها که اراک درس می‌خواند امضای ایشان را برای پروپوزالم گرفته‌ام تا حالا هیچ تماسی با استاد نگرفته‌ام. عصر دیروز از شیراز برگشتم. امروز هم که دانشگاه شوشتر بودم برای انجام بعضی از کارها. کارها آن فدر زیاد بودند که حتی نرسیدم برگه‌های معرفی به استاد را تصحیح حکنم. فردا صبح حرکت می‌کنم به سمت اراک. این شهر اراک خیلی بد مسیر است. قطار فقط نیمه شب به اراک می‌رسد. از اهواز به اراک هم که پروازی نیست. باید فردا صبح با اتوبوسهای اندیمشک بروم اراک که تا عصر برسم و بتوانم در مسافرخانه‌ای، جایی اتاق بگیرم. دوشنبه صبح هم می‌روم دانشگاه سراسری اراک تا استاد را ببینم و سه‌شنبه دوباره شوشتر خواهم بود.
عکسهای سفر به شیراز را همان وقت برایتان می‌گذارم. پس فعلا خدا نگهدار تا سه‌شنبه.

پ.ن: این هم عکسهای سفر به اراک: (حوصله ندارم یک پست جدید بنویسم)

Arak 1389