بازهم خاک عراق به هوای خوزستان حمله کرد. ای کاش آژیر قرمز میزدند و از مردم میخواستند که به پناهگاه بروند.
از مدرسه آمده بود . نفس نفس ميزد و مي گفت: زهرا فكر كنم امروز آلودگي زياد بوده . همه خوشحال بودن . گفتم براي چي؟ گفت: چون حتما تعطيله . كيارش بچه خواهرم خوشحال بود كه حجم آلودگي بالاست و تعطيل مي شود . همكلاسي هايش هم خوشحال بودند . اين را مي شد از تلفن هاي مكررشان به يكديگر فهميد كه از هم مي پرسيدند رفتي توي بالكن نفست گرفت يانه؟ اگر گرفته مطمئن باش تعطيل مي شه . سياوش فرزند ديگر خواهرم هم نشسته بود لب پنجره و مي گفت كاشكي غبارش زياد بشه تا خيالم راحت تر بشه كه تعطيله . ياد كودكي هاي خودم به خير كه اقلا به بهانه سپيدي درختان و نرمي برف تعطيلي را مي خواستيم . ايستادنمان پاي پنجره به اميد باريدن بود . شب ها وقتي نور چراغ برق كوچه مان بارش تند برف را نشان مي داد دلمان غنج مي رفت . آرزوي برف داشتيم و به غبار رسيديم و سرب و دي اكسير كربن و ... . غمي در دلم سنگيني مي كند . اين ها امروز آروزي گشاده دستي آسمان را ندارند . آروزي خستش را مي كشند . شايد از همين روست كه آسمان ايران اندازه نصف سال گذشته هم نباريده است .ما كه آرزوي برف داشتيم به رو سياهي زمستاني كه بويي از سرما نبرده اما خفه مان كرده از آلودگي رسيديم . نسلي كه آروزي آلودگي دارد...
این ماه نیست؛ خورشید خوزستان است و چیزی که آن را پوشانده ابر نیست؛ خاک و گرد و غبار است.